گروه فرهنگ و هنر مشرق-چارلی کافمن برای تازهترین فیلمش آنومالیسا از تکنیکی استفاده میکند که خیلیها پیش بینی میکردند. با ظهور تصویرسازی خلق شده با کامپیوتر (CGI) به کل منسوخ شود. اما استاپموشن که نزد بسیاری کارگردانهای بزرگ-ازتیم برتون تا گی برمو دل تورو- محبوبیت چشمگیری دارد، در حال تجربهِ یک رنسانس برای مخاطبان بزرگسال است.
دان دریسکول انیمیشن ساز میگوید: بحث بر سر آن زیاد بود که شخصیت مرد داستان به لحاظ فیزیکی چگونه جلوه کند. او دارد از آنومالیسا میگوید، انیمیشنی که چارلی کافمن آن را نوشته و یکی ازکارگردانهایش بوده است. این یک فیلم برای خانوادهها نیست. این واقعیت که آنومالیسا از پایتهای (عروسکهای) استاپموشنی استفاده میکند نه بازیگران واقعی، مانعی برای مطالعهای صادق، عمیق و به غایت تأثیر گذار دربارهی روابط انسانی نیست. فیلم کافمن در عین حال در رقابتی شانه به شانه اما ناهمگن با فیلمهایی خانوادگی چون وارونه و مینیونها، یکی از رقبای جدی برای کسب اسکار بهترین انیمیشن بوده است.
آدمهای اندکی روی بقای انیمیشن استاپموش از مد افتاده در عصر دیجیتال شرط میبندند. استاپموشن در مقایسه با انیمیشن کامپیوتری مدرن مثل نوشتن نامههای الکترونیکیتان با حکاکی سوزنی است. اما استاپموشن نه تنها به حیات خود ادامه داده، که وارد قلمروهای جدیدی هم شده است. این تکنیک که زمانی با سرگرمی کودکان پیوند خورده بود، حالا حیات نسبتاً مدرنتری بین فیلمسازان«بالغ» پیدا کرده است؛ سینماگران مؤلف لایو اکشن(فیلمی که انیمیشن نیست و با بازیگران واقعی ساخته میشود) یا انیمیشن سازانی که سراغ محتوای تاریکتری میروند که برای کودکان مناسب نیستند. آنومالیسا از هر دو طیف این فیلمسازان استفاده میکند و این تازه قسمت قابل مشاهدهاش است که کماکان در حال رشد است. برای مثال وس اندرسون حساسیت جزئی نگرانهی چشم نوازش را در استاپموشن آقای فاکس شگفت انگیز وارد کرد. فیلم آن قدر قوی بود که او حالا به فکر ساخت یکی دیگر است که آن طور که در گزارشها آمده دربارهی گروهی از سگهاست.
به علاوه جریان مستمری از آثار استاپموشن با مایههای ترسناک مثل عروس مرده و فرانکن وینی تیم برتون و کورالاین کمپانی لایکا را هم شاهد بودهایم. فیلمهای دیگری هم در راه هستند که شاخصترینشان نسخهای استاپموشنی از پینوکیو است که گییرمو دل تورو، استاد فیلمهای ترسناک در دستور کار قرار داده است. دلایل مطرح شده برای بقای غیرمنتظرهی استاپموشن متفاوت است. آیا به این خاطر است که زیباییشناسی ساختهی بشریاش با زمانمان که هنرهای دستی در ان محبوبیت پیدا کردهاند سازگار است؟ یا آن که انیمیشن کامپیوتری بیش از حد با فیلمهای خانوادگی پر زرق و برق اما تو خالی پیوند خورده است؟ ساخت استاپموشن غالباً از انیمیشن کامپیوتری ارزانتر است اما به هیچ وجه سادهتر نیست. استاپموشن کار دشواری است برآمده از عشق که برای رسیدن به یک فریم در یک زمان باید مرارتها کشید. این تکنیک مستلزم آن است که از همان ابتدا شخصیتها، لوازم و چشم اندازهای بسیار کوچکی را که با جزئیات دقیقی طراحی شدهاند گردآوری کرد، پایتها دوربینها را در فاصلهی هر دو برداشت، بسیار جزئی حرکت داد و سپس فریمها را کنار هم گذاشت تا توهم حرکت اجسام ایجاد شود. دریسکول سرپرست انیمیشن فیلم میگوید که در یک هفتهی کاری خوب، تیم آنومالیسا ده ثانیه فیلم تولید میکرد! کنار آمدن با شخصیتها و مکانهای واقعی، کار را حتی پیچیدهتر هم میکند.
او میگوید« قسمت سختش برای ما آن بود که چه کار کنیم این عروسکها به گونهای انسانی و ناتورالیستی حرکت کنند. چگونه به این عروسکها جان بدهیم تا مثل ماشینهای عجیبی که مردم نمیتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند، جلوه نکنند؟
تحقیق و آزمون در مقیاسی گسترده، ضروری بود. دریسکول توضیح میدهد: گرفتن نوارهای ویدئویی از هنرپیشههای انسان برای مطالعه روی حرکاتشان، ضبط حالتهای چهره، انیمیشنسازی از حرکات جزئی مثل نفس کشیدنها و چشمک زدنها و آه کشیدنها در دستور کارمان بود. حتی آسانترین ژستها مثل بازی کردن با دستهی لیوان هم میتوانند چالش تکنیکی باشند. اما استفادهی آنومالیسا از استاپموشن کاملا متناسب با داستان آن است. شخصیت اصلی، مایکل( با صدای دیوید تیولیس) نمیتواند چهرههای یا صداهای افراد را تشخیص دهد؛ تا این که با غریبهای به نام لیسا(با صدای جنیفر جیسونلی) دیدار میکند و شیفتهاش میشود. به استثنای این دو شخصیت، تمام عروسکهای دیگر فیلم چهره و صدای یکسانی دارند؛ حتی همسر و پسر مایکل. این یکسانسازی چهرهها با آمیختن پرترههای چهل نفر از همکاران دریسکول در یک چهرهی واحد در نرم افزار فتوشاپ ایجاد شد، غیر از مایکل و لیسا که از آدمهای واقعی الگوبرداری شدند.
استاپموشن خودش را همیشه به عنوان سویهی تاریک پیشنهاد داده است. بیشتر از انیمیشسازها سعی میکنند از «درهی وهم»(uncanny valley) دوری کنند(وضعیتی که شخصیتهای کارتونی در آن به این خاطر که تقریبا-و نه کاملا-انسان هستند، حسی از ترس و انزجار را در مخاطب برمیانگیزند) اما استاپموشن غالبا از این بعد غریب بهرهبرداری میکند. این تکنیک که با ارزان بودن نسبی و آزادی در خلق اثر هنری عجین شده، همواره برای افراد تکرو، کلهشق و ساختار شکن جذاب بوده است. اولین استاد شناخته شدهی این فرم هنری، کارگردان پیشروی روس-لهستانی لادیسلاس استارویچ است. قصههای سوررئال و تا حدودی خوفانگیز او دربارهی حشرات، تماشاچیان اولیهی سینما را در دههی 1910 شگفتزده کرد. حتی برخی گمان کردند که او باید به حشرات برای نقشآفرینی آموزش داده باشد. انیمیشن سازهای اروپای شرقی سکان هدایت استاپموشن را در بیشتر سالهای قرن بیستم در دست داشتند که در بینشان جیری ترنکا، والرین بوروچیک و جیری بارتا شناخته شدهتر هستند.
دو نفر در پروسهی انتقال استاپموشن به سینمایی برای مخاطبان بزرگسال جریان اصلی پیشگام بودهاند: تیم برتون و هنری سلیک، برتون، این خورهی فیلم همیشه تکرو، از همان بچگی شیفتهی استاپموشن بود. او که در 1982 به عنوان یک انیمیشنساز برای کمپانی دیزنی کار میکرد با ساخت فیلم کوتاه وینسنت تواناییهایش را به عنوان فیلمساز به رخ کشید؛ یک استاپموشن سیاه و سفید، غرق در بازگشت به مایههای تکرار شوندهی ژانر وحشت که بعدها مشخصهی برتون هم شد. در 1991، او با اسم و رسمی که به هم زده و احاطهای که بر صنعت فیلمسازی پیدا کرده بود، توانست کابوس پیش از کریسمس را بسازد که اولین فیلم بلند هالیوودی با تکنیک استاپموشن بود. برتون کابوس ... را نوشت و تهیه کرد اما برای کارگردانی آن سراغ همکار قدیمیاش در کمپانی دیزنی، هنری سلیک رفت.
سلیک میگوید: استاپموشن میتواند به هر چیزی زندگی دهد، شامل چیزهایی که مرده به نظر میرسند و چیزهایی که آسیب دیدهاند. فکر میکنم فرم نهایی شخصیت «آدر مادر» در فیلم خودم، کورالاین، میتواند در کنار مخوفترین نقش منفیهای فیلمهای غیرانیمیشنی که تاکنون روی پرده دیده شدهاند قرار بگیرد.
میتوان گفت استاپموشن فقط برای نوع مشخصی از کارگردان لایو اکشن جذابیت دارد: اندرسون، برتون، دل تورو؛ اینها فیلمسازهایی هستند که به خاطر شاخصههای بصریشان به خود میبالند. هر کدام، زیباییشناسی متمایز و به شدت کنترل شدهای دارد که با توجه وسواس گونه به جزئیات طراحی(لباس، لوازم دکوری صحنه، رنگ، گرافیک) به دست آمده است. فیلمهای لایو اکشنشان غالبا به خاطر کنترلش بر آدمها(جان مالکوویچ بودن، اعترافات یک ذهن خطرناک)، یا بر محیطهای سر و شکل گرفته (سینکدوکی، نیویورک) شناخته شده است.
آیا این میتواند همان انیمیشنی باشد که به این فیلمسازان قدرت مطلقی را هم که در جست و جویش هستند بدهد؟ اندرسون استاپموشن را به پیش بینی ناپذیری لایو اکشن نزدیک کرد. او در 2009 گفت: با یک فیلم انیمیشن، نمیتوانید پیشامدها و شگفتیها را پیش بینی کنید. هر چقدر هم که نما و تمام جزئیات را فریم به فرمی و با دقت آماده کنید، هر انیمیشنسازی تعبیر متفاوت خودش را خواهد داشت... هیچ وقت کاملا نمیدانید که چگونه باید باشد.
پیتر سائوندرز، صاحب شرکت عروسکسازی مکینون اندسائوندرز که برای بسیاری از این فیلمها شامل آقای فاکس شگفتانگیز، عروس مرده و فرانکن وینی عروسک ساخته، میگوید: فکر میکنم اینها حاصل عشق به کیفیت فیزیکی مدیوم استاپموشن است. این شرکت در حال توسعهی شخصیتها برای پینوکیو دل تورو هم هست که انتظار میرود تفسیر تاریکتر و ترسناکتر باشد و نزدیکتر به داستان اصلی کولودی، سائوندرز ادامه میدهد: تیم برتون چندان دوست ندارد از پردهی سبز در فیلمهایش استفاده کند؛ او کاملا ترجیح میدهد صحنه را بنا کند چون واقعیت باورپذیری در آن هست. برتون واقعی بودن انیمیشن استاپ-فریم و زندگی دادن به اشیای بیجان را دوست دارد. همکاری با گییر موهم چندان متفاوت نیست؛ او از پس زمینهی جلوههای ویژه میآید.
سائوندرز هم مثل هر کس دیگری از مسیری که حرفهاش به آن قدم گذاشته، شگفتزده است. کمپانی او که در منچستر مستقر است با ساخت شخصیتهای تلویزیونی برای کودکان شروع به فعالیت کرد اما آنها در 1991 در انیمیشن کوتاه عجیب و غریب سندمن که نامزد جایزهی اسکار هم شد با پل بری (کارگردان استاپموشن) همکاری کردند. این مسئله توجه تیم برتون را جلب کرد و همه میدانند از آن به بعد چه اتفاقی افتاد.
استاپموشن با وجود سنتهای قدیمیاش، نسبت به دوران استارویچ تحولات چشم گیری پیدا کرده است. عروسکهای کمپانی سائوندرز بسیار پیچیده هستند. زیر پوستهای سیلیکونیشان، اسکلتهایی فلزی وجود دارد که به مفصلهی متعدد و رباتهای کامپیوتری بسیار کوچک مجهز شده است و به همین خاطر گسترهی وسیعی از حالتهای چهره را عملی میکند. کامپیوترها هم نقش خودشان را بازی میکنند. چهرههای شخصیتها را در آنومالیسا و انیمیشنهای لایکا، حالا چاپهای سه بعدی از آثار گرافیکی کامپیوتری هستند نه این که از همان ابتدا با دست ساخته شده باشند. به این ترتیب یک شخصیت میتواند میمیک خاص و جدیدی برای هر فریم داشته باشد یا یک چهره میتواند برای عروسکهای مختلف بارها چاپ شود تا انیمیشن سازها بتوانند به طور همزمان روی صحنههای متفاوت کار کنند. لباسهای بسیار کوچک غالبا با لیزر بریده میَشوند و تجهیزات دوربین با کامپیوتر کنترل میشوند. برخی فیلمهای استاپموشنی پس زمینهها و افکتهای تصویری خلق شده با کامپیوتر را با هم ترکیب میکنند. این مدیومی است که کماکان در حال دگرگونی است.
البته صحبت از یک «رنسانس» در استاپموشن با شک کهنه کارهای این تجارت همراه است.به گزارش همشهری جوان، از نظر آنها ریسک استاپموشن بسیار بالاست، سرمایهگذاری زیادی میطلبد و بازار رقابتیاش بسیار بیرحم است. پیتر سائوندرز میگوید: امروزه فیلمهایی که با جلوههای کامپیوتری ساخته میشوند، روز به روز بهتر، قویتر و بزرگتر میَشوند اما میتوان امیدوار بود که همیشه جایی برای استاپموشن وجود داشته باشد. زندگی کردن در دنیایی که هیچ چیزی جز نقاشیهای روغنی در آن نیست، فاقد جذابیت است. جایی برای انیمیشن در انواع متفاوت فیلمسازی هست، درست همان طوری که مدیومهای متفاوت متعددی برای نقاشی وجود دارند. ما ابزار دیگری برای خلق فیلم داریم که به اندازهی ابزارهای دیگر معتبر است.
منبع:گاردین، ژانويهی 2016
دان دریسکول انیمیشن ساز میگوید: بحث بر سر آن زیاد بود که شخصیت مرد داستان به لحاظ فیزیکی چگونه جلوه کند. او دارد از آنومالیسا میگوید، انیمیشنی که چارلی کافمن آن را نوشته و یکی ازکارگردانهایش بوده است. این یک فیلم برای خانوادهها نیست. این واقعیت که آنومالیسا از پایتهای (عروسکهای) استاپموشنی استفاده میکند نه بازیگران واقعی، مانعی برای مطالعهای صادق، عمیق و به غایت تأثیر گذار دربارهی روابط انسانی نیست. فیلم کافمن در عین حال در رقابتی شانه به شانه اما ناهمگن با فیلمهایی خانوادگی چون وارونه و مینیونها، یکی از رقبای جدی برای کسب اسکار بهترین انیمیشن بوده است.
تحقیق و آزمون در مقیاسی گسترده، ضروری بود. دریسکول توضیح میدهد: گرفتن نوارهای ویدئویی از هنرپیشههای انسان برای مطالعه روی حرکاتشان، ضبط حالتهای چهره، انیمیشنسازی از حرکات جزئی مثل نفس کشیدنها و چشمک زدنها و آه کشیدنها در دستور کارمان بود. حتی آسانترین ژستها مثل بازی کردن با دستهی لیوان هم میتوانند چالش تکنیکی باشند. اما استفادهی آنومالیسا از استاپموشن کاملا متناسب با داستان آن است. شخصیت اصلی، مایکل( با صدای دیوید تیولیس) نمیتواند چهرههای یا صداهای افراد را تشخیص دهد؛ تا این که با غریبهای به نام لیسا(با صدای جنیفر جیسونلی) دیدار میکند و شیفتهاش میشود. به استثنای این دو شخصیت، تمام عروسکهای دیگر فیلم چهره و صدای یکسانی دارند؛ حتی همسر و پسر مایکل. این یکسانسازی چهرهها با آمیختن پرترههای چهل نفر از همکاران دریسکول در یک چهرهی واحد در نرم افزار فتوشاپ ایجاد شد، غیر از مایکل و لیسا که از آدمهای واقعی الگوبرداری شدند.
سلیک میگوید: استاپموشن میتواند به هر چیزی زندگی دهد، شامل چیزهایی که مرده به نظر میرسند و چیزهایی که آسیب دیدهاند. فکر میکنم فرم نهایی شخصیت «آدر مادر» در فیلم خودم، کورالاین، میتواند در کنار مخوفترین نقش منفیهای فیلمهای غیرانیمیشنی که تاکنون روی پرده دیده شدهاند قرار بگیرد.
میتوان گفت استاپموشن فقط برای نوع مشخصی از کارگردان لایو اکشن جذابیت دارد: اندرسون، برتون، دل تورو؛ اینها فیلمسازهایی هستند که به خاطر شاخصههای بصریشان به خود میبالند. هر کدام، زیباییشناسی متمایز و به شدت کنترل شدهای دارد که با توجه وسواس گونه به جزئیات طراحی(لباس، لوازم دکوری صحنه، رنگ، گرافیک) به دست آمده است. فیلمهای لایو اکشنشان غالبا به خاطر کنترلش بر آدمها(جان مالکوویچ بودن، اعترافات یک ذهن خطرناک)، یا بر محیطهای سر و شکل گرفته (سینکدوکی، نیویورک) شناخته شده است.
آیا این میتواند همان انیمیشنی باشد که به این فیلمسازان قدرت مطلقی را هم که در جست و جویش هستند بدهد؟ اندرسون استاپموشن را به پیش بینی ناپذیری لایو اکشن نزدیک کرد. او در 2009 گفت: با یک فیلم انیمیشن، نمیتوانید پیشامدها و شگفتیها را پیش بینی کنید. هر چقدر هم که نما و تمام جزئیات را فریم به فرمی و با دقت آماده کنید، هر انیمیشنسازی تعبیر متفاوت خودش را خواهد داشت... هیچ وقت کاملا نمیدانید که چگونه باید باشد.
پیتر سائوندرز، صاحب شرکت عروسکسازی مکینون اندسائوندرز که برای بسیاری از این فیلمها شامل آقای فاکس شگفتانگیز، عروس مرده و فرانکن وینی عروسک ساخته، میگوید: فکر میکنم اینها حاصل عشق به کیفیت فیزیکی مدیوم استاپموشن است. این شرکت در حال توسعهی شخصیتها برای پینوکیو دل تورو هم هست که انتظار میرود تفسیر تاریکتر و ترسناکتر باشد و نزدیکتر به داستان اصلی کولودی، سائوندرز ادامه میدهد: تیم برتون چندان دوست ندارد از پردهی سبز در فیلمهایش استفاده کند؛ او کاملا ترجیح میدهد صحنه را بنا کند چون واقعیت باورپذیری در آن هست. برتون واقعی بودن انیمیشن استاپ-فریم و زندگی دادن به اشیای بیجان را دوست دارد. همکاری با گییر موهم چندان متفاوت نیست؛ او از پس زمینهی جلوههای ویژه میآید.
سائوندرز هم مثل هر کس دیگری از مسیری که حرفهاش به آن قدم گذاشته، شگفتزده است. کمپانی او که در منچستر مستقر است با ساخت شخصیتهای تلویزیونی برای کودکان شروع به فعالیت کرد اما آنها در 1991 در انیمیشن کوتاه عجیب و غریب سندمن که نامزد جایزهی اسکار هم شد با پل بری (کارگردان استاپموشن) همکاری کردند. این مسئله توجه تیم برتون را جلب کرد و همه میدانند از آن به بعد چه اتفاقی افتاد.
استاپموشن با وجود سنتهای قدیمیاش، نسبت به دوران استارویچ تحولات چشم گیری پیدا کرده است. عروسکهای کمپانی سائوندرز بسیار پیچیده هستند. زیر پوستهای سیلیکونیشان، اسکلتهایی فلزی وجود دارد که به مفصلهی متعدد و رباتهای کامپیوتری بسیار کوچک مجهز شده است و به همین خاطر گسترهی وسیعی از حالتهای چهره را عملی میکند. کامپیوترها هم نقش خودشان را بازی میکنند. چهرههای شخصیتها را در آنومالیسا و انیمیشنهای لایکا، حالا چاپهای سه بعدی از آثار گرافیکی کامپیوتری هستند نه این که از همان ابتدا با دست ساخته شده باشند. به این ترتیب یک شخصیت میتواند میمیک خاص و جدیدی برای هر فریم داشته باشد یا یک چهره میتواند برای عروسکهای مختلف بارها چاپ شود تا انیمیشن سازها بتوانند به طور همزمان روی صحنههای متفاوت کار کنند. لباسهای بسیار کوچک غالبا با لیزر بریده میَشوند و تجهیزات دوربین با کامپیوتر کنترل میشوند. برخی فیلمهای استاپموشنی پس زمینهها و افکتهای تصویری خلق شده با کامپیوتر را با هم ترکیب میکنند. این مدیومی است که کماکان در حال دگرگونی است.
البته صحبت از یک «رنسانس» در استاپموشن با شک کهنه کارهای این تجارت همراه است.به گزارش همشهری جوان، از نظر آنها ریسک استاپموشن بسیار بالاست، سرمایهگذاری زیادی میطلبد و بازار رقابتیاش بسیار بیرحم است. پیتر سائوندرز میگوید: امروزه فیلمهایی که با جلوههای کامپیوتری ساخته میشوند، روز به روز بهتر، قویتر و بزرگتر میَشوند اما میتوان امیدوار بود که همیشه جایی برای استاپموشن وجود داشته باشد. زندگی کردن در دنیایی که هیچ چیزی جز نقاشیهای روغنی در آن نیست، فاقد جذابیت است. جایی برای انیمیشن در انواع متفاوت فیلمسازی هست، درست همان طوری که مدیومهای متفاوت متعددی برای نقاشی وجود دارند. ما ابزار دیگری برای خلق فیلم داریم که به اندازهی ابزارهای دیگر معتبر است.
منبع:گاردین، ژانويهی 2016